در متوقفترین حالت ممکنی بهت میگم دوسِت دارم. همین که نشستی کاری نمیکنی فقط حس ات میکنم. میگم میگم دوست دارمت. نور از اتاقم میزنه بیرون میگی اتاقت پنجره بزرگهی خونه ست پرده هاشو همیشه کشیده نگه دار. ماه یه شبایی مال خونهی ماست پشت دیوارمونه دیوارای اونا رو ندیدم میگم ماه برا خودمونه شایدم ساکن همه خونههاییم که از ماه روشنن. در متوقفترین حالتم پرده رو میزنم کنار ماه میتابه بهم. کاری نمیکنم فقط حس ام میکنه میتابه میتابه. ماه، پنجرهها رو میبینه خونهها رو میبینه با خودش میگه چی مهمتر از دیدن و بخشیدن؟
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه