سارق بااینکه چیزایی که ازم دزدیدی رو ذره ذره پس گرفتم، هنوز سعی ات برای سرقت زخمم میزنه
شاید کامل برنگردونده باشم اونها که ازم دزدیدی، شاید هنوز چیزی سرجاش نباشه اما چیزای زیادی اینجان
تو چرا کافیت نیست؟ چرا باز میخوای بدزدی این چه حرصیه؟
دو تا زن گفتن خوب شد که تو مُردی تا دیگه حرصت زخمم نزنه
رابطهی بین من و تو چه اهمیتی داشت جز اونکه
رابطه با سارق برای من چه اهمیتی داشت جز اونکه
جایگاه سارق توو زندگی من چه جای پرداختن داشت جز اونکه
اومد و با بازیهاش حواس منو دزدید، وضوح منو دزدید
صدبار این یه جمله رو نوشتم و پاک کردم
حتی نمیدونم چی از من دزدیدی
بازی بازی بازی بازی بازی
تو اومدی و با نمایشهای پر سوز و گداز اعتماد من رو به حافظه ام دزدیدی، اعتماد من رو به درک و ادراکم دزدیدی، اعتماد من رو به سلامت عقلم دزدیدی، اعتماد من رو به احساسات و حسهام دزدیدی، اعتماد من رو به طبیعتم دزدیدی، اعتماد من رو به خودم دزدیدی. این چه حرصیه؟ بعد از اونکه دار و ندارم دست تو افتاد، حالا خودت رو هم از من دزدیدی. توی نداری و احتیاجی که به دست تو داشتم، ولم کردی. این چه بیرحمی ایه؟
شب درازیه و من یادم نمیاد شایدم خبر ندارم که تو چیا رو دزدیدی ازم
آره تو فقط با کلمات و قول و قرار، این همه چیز دزدیدی
تو حتی منو نمیشناختی و نمیدونستی من کی ام اما منو از خودم دزدیدی
نپرسیدی که من کی ام
فقط پرسیدی میتونی من رو از خودم خالی کنی و به جام بشینی؟